اما در اين زمينه با دو لغت و دو تعريف کاملا مجزا روبرو هستيم که گاهي به غلط مترادف هم تلقي مي شوند. در تعريف نخست ؛ هـمـجنـس گرايي ؛ با داشتن بار معنايي گرايش ؛ به يک گرايش و کشش فطري اشاره دارد که مي بايست لزوما در نهاد فرد قرار داشته باشد. اما هـمجنـس بـازي ؛ با همراه داشتن بار معنايي لغت بازي ؛ به يک تفنن جنـسـي و يک متد ارضــا نيازهاي عاطفي و جنــسي اشاره مي کند
جدل از آنجا آغاز مي شود که هـمجــنـس گــرايــي در برابر اين سوال قرار مي گيرد
فطري يا انتخابي ؟
اگر تمايل فطري ؛ عاطفي و جنـسي به جنـس مخـالف را حالت ايده آل و معمول فرض کنيم و بپذيريم که کشش و جاذبه به جنـس مخـالف درست همانند داشتن دو دست و دو پا و يک بيني نشانه سلامت جنـسي و ژنتيکي انسان محسوب مي شود ؛ مي توانيم هـمجـنــس گــرايي را يک حالت فطري و ژنتيکي خاص بناميم
البته لازم به ذکر است که کماکان در اين تعريف هـمجــنس گــرايي به عنوان يک حالت خاص محترم و همـجــنــس گرا به عنوان يک انسان صاحب حق و حقوق کامل شهروندي محسوب مي شود
هــمجـنـس گـرايي به عنوان يک انتخاب
اما اگر تمايل جنسي و عاطفي به جنـس مـوافق را يک نوع از انواع ارتباطات قابل انتخاب انساني در نظر بگيريم ؛ با اين تعريف که هر انساني که بخواهد مي تواند آن را به عنوان يک تنوع و يک راه ارضـا غـرايـض خود انتخاب کند ؛ در اين صورت هـمجــنس گــرايي را يک متد قابل انتخاب دانسته ايم.
در اين حالت بايد بپذيريم که تـمايل به جنـس موافق نيز همانند تمايل به جنـس مخالف در نهاد فطري اکثريت انسان ها وجود دارد و تنها اين روش هاي تربيتي بوده که يکي را بارور کرده و ديگري را خفته نگه داشته است. بر همين اساس هر لحظه ممکن است تحت شرايط اجتماعي و فرهنگي و تربيتي ؛ اين حس فروخفته بالفعل گردد و در تمايلات انسان نمود پيدا کند
هـمـجنـس گـرايي نمي تواند انتخابي باشد
انحصاري بودن روش هاي توليد مثل به ارتباط زن و مرد ؛ باعث شده است که ايده آل ترين تعريف خانواده در انحصار تمايل به جنـس مخالف قرار گيرد و چون روش توليد مثل ؛ يک بحث تربيتي نيست ؛ مي توان نتيجه گرفت که همـجنــس گـــرايي که حالت خاص از تـمايلات جنـسي و عاطفي ست نه يک حالت عمومي
هـمجــنس گــرايي بيماري نيست
بيماري حالت خاصي از شرايط ژنتيکي و رواني ست که به دليل مشکلاتي که براي فرد مبتلا فراهم مي کند نيازمند درمان است و اصولا -حتي با شانسي بسيار اندک- با درمان قابل معالجه است. اما هـمجنــس گــرايي با اينکه يک حالت خاص ژنتيکي و رواني ست اما نيازمند درمان نيست و اصولا با درمان قابل معالجه نيز نمي باشد. پس از تعريف بيماري خارج است
همجنس بازي چيست ؟
هـمجنــس بــازي ؛ انـحراف جنـــسي ناشي از شرايط اجتماعي ؛ فرهنگي و تربيتي ست که در فردي که فطرتا هـمجنــس گرا نيست ظهور مي کند. مثلا در شرايط فشار و سختگيري پيرامون مسائل جزئي جـنسيتي ؛ افرادي به ناچار و به علت دسترسي بهتر به هم جنسان خود ؛ براي ارضا غـرايـض جنـسي به همـجنــس بـازي روي مي آورند. در اين حالت اگر اين شرايط ادامه پيدا کند ؛ فرد به اين شرايط عادت کرده و فطرت اصولي جنـسي اش که همانا تمايل به جنـس مخالف است به مرور تضعيف مي شود و به غلط تصور مي شود که اين فرد همـجنـــس گــــراست
همين طور در شرايط بي بنـد و بـاري جنــسي ؛ هـمجنـــس بــازي بسيار مشاهده شده است. فرد در اين شرايط به دليل غوطه ور شدن در مسائل جنــسي ؛ دچار يک تـــنوع طلــبي بيمار گونه مي شود و به انـــحرافات جــنســـي دچار مي شود. انـــحرافـــات مـــازوخيـــستي ؛ آزار طلبي و همـــجنـــس بازي شايع ترين نمونه هاي انــحرافـــات در شرايط بي بـند و بــاري جنـــسي هستند.
ديگر عامل جدي بروز انـحراف هــمجـــنس بـــازي ؛ عدم آگاهي کافي از روش ها و اصول ارتباط جنــسي کامل و سالم با جــنس مخـــالف است. معمولا زناني که در ارتباط جنــسي خود با مردان دچار يک نوع مردســالاري عميق جنسي و به نوعي بهره کشي و آزار شده اند و حقوقشان در آميــزش جنـــسي به هيچ گرفته شده است ؛ پس از مدتي دچار سرد مزاجي و زدگي و ترس از رواــبط جنــسي مي شوند. در اين مواقع احتمال خطر همــجنــس بــازي به وجود مي آيد. چون در اين گونه موارد فرد به يک نفر از جنس خود بيشتر و بهتر مي تواند اعتماد کند و نزديک شود
پس همــجنـــس بازي بر خلاف هــمجـــنس گـــرايي يک بيماري محسوب مي شود که مانند همه بيماري هاي رواني نيازمند درمان است
همجنس گرايي محترم است
به نظر مي رسد کمتر کسي باشد که همــجنـــس گـــرايـــان را به عنوان انسان هايي صاحب حق و حقوق شهروندي به رسميت نشناسد. همــجنــس گرا انساني است که بنابر نوع خلقتش و بر اساس غريـضه و فطرت خدادادي ؛ به هـمجـــنســان خود متمايل است و اين هرگز نمي تواند به عنوان جرم و انحراف تلقي شود
البته چون هــمجــنــس گــرايي هم در جوامــعي مانند جوامع ما يک نوع تــابو و گناه تلقي مي شود ؛ معمولا افراد همــجنـــس گـــرا تا سالهاي سال در يک ابهام عذاب آور جـــنســـيــتي و چه بسا مورد سو استفاده و آزاد قرار مي گيرند. به همين دليل ايجاد آموزشهاي دانشگاهي و مدرسه اي در اين زمينه و تشريح نشانه هاي آن ضروري به نظر مي رسد. همين طور وجود نهادي خاص که به صورت يک سازمان غير دولتي (در داخل ایران) به امور هـــمجــنس گــــرايان رسيدگي کرده و متولي امور آنان باشد ؛ صد در صد الزامي ست